اخلاق گرایی رواقی آن‌ها را مجبور می‌کرد که زیبایی را در فضیلت بجویند، یعنی به عبارت دیگر، در انسان. با این حال اخلاق گرایی آن‌ها، بخشی از زیباشناسی آن‌ها را می‌نمایاند. وحدت وجود (Pantheism) و بهین انگاری رواقیون (Optimism) وادارشان کرد که زیبایی را در طبیعت و جهان نیز کشف کنند.
 
رواقیون مدعی بودند که «طبیعت بزرگترین هنرمند است» و به گفته سیسرو «هیچ چیز بهتر و زیباتر از جهان نیست». آن‌ها در این باور که قوانین بر جهان حاکم است، از فیثاغورثیان و در اینکه هارمونی در جهان وجود دارد، از هراکلیوس تبعیت می‌کردند: همچنین آن‌ها با گفتن اینکه جهان به طرزی انداموار ساخته شده است از افلاطون و در اینکه جهان پایانی غایتمند دارد از ارسطو پیروی می‌کردند. دستاورد آن‌ها به این اندیشه‌ها تأکید بیشتری داشت و بدین ترتیب آن‌ها با استفاده از واژه‌ای یونانی که می‌توانیم آن را پانکالیا (Pankalia) بنامیم، به اندیشه کلیت و فراگیر بودن زیبایی در جهان رسیدند. مفهوم پانکایا که به بهترین وجه می توان آن را در منابع قدیمی زیباشناسی، به ویژه زیباشناسی دینی مسیحیان یافت، از رواقیون ناشی شد و ویژگی نظریه آن‌ها بود.
 
پوسیدونیوس می‌نویسد: «جهان زیباست. این مسئله از شکل، رنگ و انبوه ستارگانش پیداست» آن به شکل یک کره است، چیزی که زیباترین شکل است. به سبب همگنیاش یا به عبارت دیگر خصلت اندام وارگی‌اش مثل یک حیوان یا درخت زیباست. سیسرو در توصیف اندیشه‌های رواقیون می‌گفت که در جهان هیچ کمبود و نقصانی نیست و تمام اجزاء و نسبت‌های آن کامل است.
 
رواقیون زیبایی را نه تنها در جهان به عنوان یک کل، بلکه در اجزاء جداگانه آن به ویژه اشیاء و موجودات زنده، مشاهده می‌کردند. رواقیون حتی مدعی بودند که زیبایی علت هستی شناختی برخی از اشیاست، زیرا طبیعت «عاشق زیبایی است و از تنوع و گوناگونی رنگ‌ها و اشکال لذت می برد» به خاطر دوراندیشی معجزه آسای طبیعت، درخت انگور نه تنها میوه سودمندی به بار می‌آورد بلکه می‌تواند تنه خود را بیاراید.
 
خروسیپوس معتقد بود که طاووس‌ها تنها به خاطر زیبایی‌شان پا به هستی گذاشتند، گرچه به عنوان یک اخلاق گرا او آنانی را که طاووس‌ها را نگه می‌داشتند سرزنش می‌کرد. رواقیون وجود اشیاء زشت را انکار نمی‌کردند، اما معتقد بودند که علت وجودی آن‌ها نیاز به داشتن متضاد زیبایی و متمایز کردن زیبایی از اشیاء زشت است. آن‌ها طبیعت را به عنوان الگو و معلم هنر (Magister) می‌دانستند، اما از طرف دیگر، طبیعت را هم به عنوان هنر و هم به عنوان «هنرمند» لحاظ می‌کردند. سیسرو دیدگاه زنون را به عنوان (omnia natura artificiosa est) ،ثبت می‌کند، در حالی که خروسیپوس نوشت که جهان عالی ترین اثر هنری است.
 

ذات زیبایی

در پاسخ به این پرسش که زیبایی به چه چیزی وابسته است، رواقیون پاسخی یکدست، مطابق با سنت اصلی زیباشناسی یونان ارائه دادند و تصریح کردند که زیبایی به اندازه و نسبت بستگی دارد. آن‌ها هم مفهوم و هم اصطلاح سنتی تقارن (symmetria) را حفظ کردند. یکی از تعاریف زیبایی را رواقیون اولیه ارائه دادند که آن را به عنوان «از لحاظ تقارن کامل» (to teleios symmetron) توصیف می‌کردند. بنابر توصیفی که جالینوس (Galen) از دیدگاه رواقیون ارائه می‌دهد، asymmetria و symmetria (تقارن، عدم تقارن) تناسب و عدم تناسب عواملی تعیین کننده در زیبایی و زشتی هستند، این در حالی است که او در جایی دیگر می‌گوید که رواقیون زیبایی را همچون سلامتی می‌دیدند زیرا زیبایی نیز مثل سلامتی وابسته به تقارن اجزاء است. همچنین آن‌ها مفهوم تقارن (Symmetria) را در زیبایی معنوی نیز به کار می‌بردند. خروسیپوس زیبایی تن را با زیبایی روح مقایسه می‌کرد و با آن دو به عنوان دو نوع از تقارن برخورد می‌کرد.
 
بنابراین استوبایوس دیدگاه رواقیون را این گونه توصیف می‌کند: «زیبایی تن تنها عبارتست از تناسب اجزاء در روابط متقابل و در رابطه با کل. به همین منوال، زیبایی روح صرفأ عبارت است از تناسب ذهن و اجزای آن در ارتباط با کل و در ارتباط با همدیگر». دیوگنس لائرتیوس تعاریف رواقی زیر را از زیبایی ذکر می‌کند:

۱. زیبایی چیزی است که به حد کمال تناسب دارد،

۲. با هدف و غایتش سازگاری دارد،

۳. تزیین کننده است. با این وجود، تعریف اول، اساسی ترین این تعاریف می‌باشد.
 
مکتب رواقی این تعریف گسترده و فراگیر زیبایی و هنر را که در یونان تعریفی سنتی به شمار می آمد و به خاطر تأثیرش خیلی اشاعه و گسترش پیدا کرد، در خود جذب نمود. اما رواقیون با به کارگیری مفهوم تقارن در زیبایی معنوی، مجبور شدند که از بنیان و اساسی ریاضی آن دور شوند و در مفهومی کلی‌تر به این ایده بپردازند. علاوه بر این تعریف، مکتب رواقی تعریف محدودتر دیگری را نیز به وجود آورد که صرفا برای زیبایی تنانی به کار میرفت. بر اساس این تعریف، زیبایی نه تنها به نسبت بلکه به رنگ نیز بستگی دارد. سیسرو می‌گوید: «چیزی را که ما در یک بدن، زیبایی می‌نامیم، ظاهر و نمو مناسب اجزاست (apta figura membrorum) که با لذت بخشی رنگ‌ها (cum coloris quadam suavitate) درهم آمیخته است.
 
 این تعریف در دوره یونانی گرایی زمانی که زیبایی اغلب بر اساس دو ویژگی تناسب و رنگ توصیف می‌شد، مورد پذیرش واقع شد. این مسئله جدایی و چرخشی از یک مفهوم قابل توجه بود، زیرا مفهوم زیبایی را تنها به زیبایی حسی یا حتی صرفأ بصری محدود می‌کرد. و بدین طریق مفهوم و تلقی مدرن را پیش بینی می‌نمود. همچنین این مسئله قابل توجه است که این تلقی باید توسط رواقیون به وجود آمده باشد، کسانی که اساسا به زیبایی غیرحسی ارزش می‌نهادند.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص386-382، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392